.

سلام دوستان من شیما هستم و الان که این داستان رو براتون بیان میکنم ۲۱ سالمه تو یکی از روستاهای لاهیجان به دنیا اومدم و همه اتفاق های خوب و بد زندگیم اونجا افتاده ! به خاطر هیکل درشتی که داشتم همیشه بزرگتر از سنم به نظر میامدم و از این بابت خیلی تو زندگیم اذیت شدم , ۱۳ سالم بود که پسری به اسم اردلان اومد به خاستگاریم , بله ۱۳ سالم بود ! و اردلان که تازه به محله ما اومده بودند ۲۸ ساله بود ! اونها که تازه من رو دیده بودند فکر میکرند که من حداقل ۲۲ یا ۲۳ سالم هست برای همین مادرش اومده بود به عنوان اشنایی از مادرم وقت گرفته بود که بیان خونه ما و مادر ساده من هم قبول کرده بود ! …


♥ســـایت عــاشقانه آیــ لاو ♥|ilove.r98.ir منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حس زیبا سنگ کلیه گروه خیریه یتیمان زهرا(س) پی سی دانلود گلشهر شعر فارسي دیدار با ما وبلاگ شخصی